چون تجربه کردم, فهمیدم

استاد جان یوجل (Can Yücel) (1926 – 1999) استانبول یکی از شاعرانه قرن معاصر ترکیه بود
بنده سعی خواهم کرد امانتداری را سرلوحه ترجمه ادبی قرار دهم و به نمایندگی از استاد فارسی سخن گفته و قطره ای کوچکی از دریای بیپایانه ادب و احساسات او را به سمع و نظر شما برسانم

آنچه را که تا به حال برایم توصیف میکردی, وقتی خودم را یافتم فهمیدم
هرکس برای خوشبختی راه دیگری داشت, وقتی راه خود را پیمودم فهمیدم..
تنها با کسب تجربه میشد رسم زندگی را آموخت, نه با خواندن و گوش دادن, دلیل سکوتت در جواب سوالاتم را فهمیدم..
هر روزی که دل انسان خالی از مهر و محبت است ارزشی نداشت, وقتی با پای پیاده به دنبال عشق میدویدی فهمیدم..
زمانی که غم و اندوه به اوج نکته ی خود میرسد, اشک از چشمان جاری نمیشود. از این که هیچ وقت گریه نمیکردی فهمیدم..
خنداندن کسی که گریه میکند, از نشستن و گریه کردن با او ارزشمندتر بود. ظمانی که گریه هایم را به قه قهه مبدل کردی فهمیدم..
همه میتوانند انسان را مورد کم لطفی و بیمهری قرار دهند. ولی تنها عزیزترین کس او, میتواند موجب دلشکستگیش شود. زمانی که دردمندم کردی فهمیدم..
اما تک تک قطره های اشک حق واقع ای معشوق بود. وقتی اشکها همراه شادمانیها رخت بربستند فهمیدم..
پرهیز از دروغ نبود, بلکه پنهان نکردن واقعیتها بود معرفت. وقتی که دلت را به دستانم سپردی فهمیدم..
اگر توانی بگویی “محتاجم به تو بیا” قدرتمند هستی! وقتی به تو گفتم برو فهمیدم..
اگر کسی تو را مجبور به رفتن کرد، میخواهم بمانم گفتن، بود عشق ورزیدن. وقتی گفتند برو و رفتم, فهمیدم..
عشق من نسبت به تو, همانند کودکی گریان و بی دفاع بود. وقتی بزرگتر شد و با تمام وجود مرا در آغوش گرفت فهمیدم..
با فریاد بلند مرا ببخش نگفتن بود ندامت, وقتی واقعا پشیمان شدم فهمیدم..
نقاب بازندگان و آجضان بود قرور, و دلهای مملو از عشق انسی با قرور نداشتند, وقتی عشق واقع ای را در دلم یافتم فهمیدم..
کسی که با تمام وجود عف و بخشش بخواهد, در کمال بیچارگی تنها باید امیدوارانه منتظر فرا رسیدن آن روز باشد. وقتی یگانه آرزوی دلم این بود که مرا ببخشی, فهمیدم..

مترجم از زبان استانبولی ترکی به فارسی بهرام گرامی فر